کاروان بهشت در مقابلم بود و کسی گفت نور میخواهی
سینی نور را مقابلم گرفته بودند اما دست های من به آن نمی رسید
من عطر نور را حس می کردم . برق نور چشم هایم را پر کرده بود
دستم را دراز کردم همه چیز فراهم بود همه چیز اما
دست من به نور نرسید...
فکر کن طبقی از نور مقابلت باشد و تو فقط نگاهش کنی فقط نگاه....